پریسا پریسا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

نازدونه ، دردونه .....

عذاب وجدان

از آنجایی که ما در خانه پدرم زندگی می کنیم ،دیشب شنبه شب و ساعت 11 شب بود که ما می خواستیم بخوابیم ... اما پریسا خانم از خانه باباینا نمی آمد هر چقدر بهش گفتم نیامد در آخر مجبور شدایم به زور متوسل شویم و دخترکم که به دائی اش پناه برده بود را به زور بغل کنیم و به خانه مان ببریم .... پریسا خانم هم که دوست نداشت بیاید بعد از کمی گریه آرام شد و خوابید اما من از این حرکتی که انجام دادم خیلی عذاب وجدان گرفتم ... خدایا مرا ببخش     کار من اشتباه بود ، زیرا دخترم هنوز به سنی نرسیده که تشخیص بدهد که چه موقع باید خانه پدربزرگش را ترک کرده و به خانه خودمان بیاید. همیشه باید راه بهتری را برای ...
30 ارديبهشت 1391

مسافرت

روز جمعه به خانه عمو در شهر محلات رفتیم چون از کربلا آمده بوداند. موقع برگشتن هم به قم رفتیم که خیلی شلوغ بود و پریسا خانم هم از شلوغی ترسید و همه اش در بغل من بود . زیارتت قبول کوچولو ...
16 ارديبهشت 1391

خاطراتی از جیگر طلای مامان

امروز که از سرکار به پریسا زنگ زدام به من گفت : من و مامان جون میریم بیرون دور بزنیم و تو را پیدا کنیم. قربون حرف زدنت بشم مادر از آنجایی که چند بار موقع برگشتنم به خانه ، پریسا با مامان جون من را بیرون دیده اند،  پریسا خانم فکر می کند من همیشه در حال گردش در خیابان و مغازه ها هستم ، البته باید یک بار بیاورمش سرکار تا محل کارام را ببیند و دیگر فکر نکند که من در خیابان ها می گردام و او را تنها می گذارام. پریسا نسبت به گذشته خیلی خیلی بیشتر به من ابراز علاقه می کند. و من با هر کسی از افراد خانواده که صحبت می کنم از من طرفداری می کند. و به آنها می گوید این دوختر منه به من می گوید تو دخترام هستی ،بیا بغلم. و...
3 ارديبهشت 1391
1