عذاب وجدان
از آنجایی که ما در خانه پدرم زندگی می کنیم ،دیشب شنبه شب و ساعت 11 شب بود که ما می خواستیم بخوابیم ... اما پریسا خانم از خانه باباینا نمی آمد هر چقدر بهش گفتم نیامد در آخر مجبور شدایم به زور متوسل شویم و دخترکم که به دائی اش پناه برده بود را به زور بغل کنیم و به خانه مان ببریم .... پریسا خانم هم که دوست نداشت بیاید بعد از کمی گریه آرام شد و خوابید اما من از این حرکتی که انجام دادم خیلی عذاب وجدان گرفتم ... خدایا مرا ببخش کار من اشتباه بود ، زیرا دخترم هنوز به سنی نرسیده که تشخیص بدهد که چه موقع باید خانه پدربزرگش را ترک کرده و به خانه خودمان بیاید. همیشه باید راه بهتری را برای ...
نویسنده :
محبوبه
9:05